الواح موسى(عليه السلام): صفحههايى حاوى دستوراتى از سوى خداوند به موسى(عليه السلام)
الواح جمع «لوح» از «لاحَ يَلوُحُ» به معناى ظاهر شدن و درخشيدن است و چون با نوشتن بر روى يك صفحه مطالب آشكار و روشن مىگردد، به هرچيز پهن، مانند سنگ، چوب، استخوان، پوست و فلز كه بر آن چيزى مىنگارند لوح گويند.[1]اين واژه در قرآن به دو معناى متمايز بهكار رفته است: در آيه 13 قمر/54 به الواح و تختههاى كشتى نوح(عليه السلام)( => كشتى) و در آيات 145، 150 و 154 اعراف/7 به الواح نازل شده بر موسى(عليه السلام)اطلاق شده و در آيه 22 بروج/85 به معناى «لوح محفوظ» آمده است. در زبانهاى خويشاوندِ عبرى، آرامى و سريانى نيز اين واژه همان دو معنا را دارد.[2]
هنگامى كه خداوند موسى* را به ميعادگاه خود فرا خواند، با برگزيدن وى به پيامبرى، مجموعهاى از دستورات خويش را در الواحى براى او فرستاد تا قوم خود را به عمل به فرمانهاى خداوند و محتواى آنها فرا خواند:«قالَ يـموسى اِنّى اصطَفَيتُكَ عَلَىالنّاسِ بِرِســلـتى وبِكَلـمى فَخُذ ما ءاتَيتُكَ و كُن مِنَ الشّـكِرين» (اعراف/7، 144)
در كتاب مقدس نيز آمده است كه خداوند از موسى(عليه السلام)خواست تا بر كوه بالا رفته، قوانين و دستوراتى را كه بر لوحهاى سنگى نوشته شده فرا گرفته و آنها را به بنىاسرائيل بياموزد. موسى نيز به همراه يوشع* به سوى كوه حركت كرده به بزرگان قوم خود فرمان داد همانجا منتظر او بوده و در مشكلات با هارون مشورت كنند.[3]
درباره ويژگيها، شمار و جنس الواح و زمان و مكان اعطاى آن به موسى(عليه السلام) در قرآن چيزى نيامده است؛ ولى مفسران شمار آنها را دو، 7 يا 10[4] و جنس آنها را از زمرّد سبز، زبرجد، ياقوت سرخ يا سنگى سخت ذكر كردهاند.[5] در برخى از روايات نيز به نقل از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) جنس الواح از درخت سدر بهشت دانسته شده است.[6]
بيشتر مفسران محتواى الواح را به زبان عبرى دانسته[7] و گفتهاند: خداوند آن را روز عيد قربان به وسيله جبرئيل در ميقات بر موسى(عليه السلام)فرو فرستاد.[8]
روايات فراوانى نيز به بيان جنس، شمارگان، درازا و پهنا، كيفيت كتابت و ويژگيهاى ديگر الواح پرداخته است كه بيشتر آنها اعتبار چندانى ندارد.[9]
الواح و تورات:
از آيات قرآن چنين بر مىآيد كه خداوند نوشتههايى را به عنوان الواح براى موسى(عليه السلام)فرستاد؛ ولى مفسران درباره اينكه آيا اين الواح همان تورات مشهور است يا غير آن اختلاف نظر دارند؛ بيشتر مفسران بر اين باورند كه الواح همان تورات است.[10] گروهى ديگر ارسال الواح را پيش از نزول تورات مىدانند.[11] برخى ديگر نيز تورات را بخشى از الواح دانستهاند.[12]محتواى الواح:
محتواى الواح پند و اندرز و بيان همه امور معرفى شده است: «و كَتَبنا لَهُ فِى الاَلواحِ مِن كُلِّ شَىء مَوعِظَةً وتَفصيلاً لِكُلِّ شَىء ...» (اعراف/7، 145) مفسران درباره نسبت كتابت به خداوند در اين آيه گفتهاند: اين نسبت يا بدين جهت است كه كتابت به صورت نقش در الواح به قدرت خداوند بوده است[13] يا اينكه اين كار به امر و وحى خدا صورت گرفته و كاتب آن فرشتهاى بوده است.[14] در كتاب مقدس نيز آمده است: هنگامى كه خدا در كوهسينا گفتوگوى خود را با موسى به پايان رسانيد آن دو لوح سنگى را كه با انگشت خود ده فرمان بر روى آنها نوشته بود، به موسى داد[15]؛ ولى به نظر مىرسد نسبت «كتابت» در اين آيه به خداوند، مانند ديگر مواردى كه در قرآن خداوند كارها را به خود نسبت مىدهد، به معناى وقوع اين كار به امر الهى است.امّا در تفسير «... مِن كُلِّ شَىء مَوعِظَةً وتَفصيلاً لِكُلِّ شَىء ...» برخى از مفسران به بيان مصاديق «كُلِّ شَىء» پرداخته و آن را شامل دستوراتى مانند شرك نورزيدن به خداوند، خوددارى از سوگند دروغ و بزرگداشت والدين، مىدانند.[16]
گروهى ديگر گفتهاند: «مِن كُلِّ شَىء» عبارت از هر چيز مورد نياز در امر دين موسى و «مَوعِظَة و تَفصيلاً لِكُلِّ شَىء» تفسير «كُلِّ شَىء» است؛ يعنى خداوند همه اوامر و نواهى، حلالها و حرامها، عبرتها و اخبار و جز آنها را براى موسى فرستاده است[17]؛ امّا ظاهراً خداوند محتويات الواح را در دو بخش تنظيم كرده است: بخشى پند و اندرز: «موعظة ...» و بخشى ديگر تفصيل هر آنچه دانستن آن لازم است: «... و تَفصيلاً لِكُلِّ شَىء ...» زيرا كلمه «مِن» در تعبير «مِن كُلّ شَىء» با توجّه به سياق جمله تبعيض را مىرساند و واژه «مَوعِظَةً» بيان «كُلِّ شَىء» بوده، و جمله «وتَفصيلاً لِكُلِّ شَىء» عطف بر آن است و بهكار گيرى «تَفصيلاً» به صورت نكره، براى افاده ابهام و تبعيض است، چون نه موسى، خاتم انبيا و نه آيينش، آخرين و كاملترين آيين بوده و مسلماً در آن هنگام به مقدار نياز و استعداد مردم احكام الهى نازل شده است، ازاينرو مىتوان معناى آيه را چنين دانست كه ما براى موسى(عليه السلام) در الواح گزيدهاى از هرچيز نگاشتيم؛ يعنى براى او مقدارى موعظه و مقدارى لازم از هر مطلب اعتقادى و عملى فرو فرستاديم، پس اگر مراد از الواح، تورات باشد آيه به خوبى بر نقص و ناكافى بودن اين كتاب نسبت به معارف و شرايع مورد نياز بشر، دلالت دارد[18] و به همين سبب خداوند در آيهاى ديگر، قرآن را مهيمن و كامل كننده تورات و انجيل دانسته است: «و اَنزَلنا اِلَيكَ الكِتـبَ بِالحَقِّ مُصَدِّقـًا لِما بَينَ يَدَيهِ مِنَ الكِتـبِ و مُهَيمِنـًا عَلَيهِ ...» (مائده/5 ،48) برخى از روايات نيز در ذيل اين آيه گفتهاند: خداوند همه چيز را براى موسى ننوشت. درباره عيسى(عليه السلام) نيز مىفرمايد: «و لَمّا جاءَ عيسى بِالبَيِّنـتِ قالَ قَد جِئتُكُم بِالحِكمَةِ ولاُِبَيِّنَ لَكُم بَعضَ الَّذى تَختَلِفونَ فيهِ ...» (زخرف/43، 63)، از اين آيه برمىآيد كه شريعت عيسى نسبت به آيين موسى نقش مكمل داشته يا به عبارت دقيقتر پارهاى از عقايد و احكام دينى مورد اختلاف يهود را اصلاح و تصحيح كرده است، در حالى كه در مورد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مىفرمايد:«... و جِئنا بِكَ شَهيدًا عَلى هـؤُلاءِ و نَزَّلنا عَلَيكَ الكِتـبَ تِبيـنـًا لِكُلِّ شَىء وهُدًى ورَحمَةً و بُشرى لِلمُسلِمين» (نحل/ 16، 89)، از اين آيه مىتوان برداشت كرد كه قرآن به شكل كاملتر و جامعترى نسبت به تورات و انجيل به بيان عقايد، احكام و ارزشهاى اخلاقى مورد نياز براى سعادت انسان در دنيا و آخرت پرداخته است، ازاينرو آيات ياد شده مىتواند دليل برترى شريعت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر آيين موسى و عيسى(عليهما السلام)باشد.[19]
وظيفه موسى(عليه السلام) درباره الواح:
چون الواح دستورات الهى به موسى(عليه السلام) و قوم او را دربرداشته، خداوند از وى خواست تا آنها را با قوّت و جديّت تمام برگرفته و به قوم خود فرمان دهد تا از ميان آنها بهترين را برگزينند: «... فَخُذها بِقُوَّة و أمُر قَومَكَ يَأخُذوا بِاَحسَنِها ...» (اعراف/7، 145) برخى مفسران ذيل اين آيه گفتهاند: محكم گرفتن كنايه از اين است كه آن را شوخى و بىاهميت نشمارند؛ بلكه آن را جدّى گرفته، با احتياط به آن عمل كنند، زيرا اگر كسى امرى را جدّى بداند قهراً همه نيروى خود را در نگهدارى آن بهكار مىگيرد.[20] گروهى ديگر گفتهاند: چون اين الواح در برگيرنده احكام و دستورات جديدى، بر خلاف احكام رايج نزد فرعونيان و قوم بتپرست بوده خداوند به موسى(عليه السلام)فرمود تا در فراگيرى آن عزمى قوى و ارادهاى استوار داشته باشد[21]؛ امّا درباره جمله «وأمُر قَومَكَ يَأخُذوا بِاَحسَنِها» طبرسى و برخى ديگر از مفسران معتقدند مراد از «أحسنها» واجبات و مستحبات است، زيرا اين دو از مباحات بهتر است.[22] مفسرانى ديگر بدين معنا گرفتهاند كه ناسخها را فرا گرفته و منسوخها را رها كنيد.[23] گروهى نيز بر اين باورند كه كلمه افعل تفضيل در اينجا به معناى صفت مشبهه، يعنى «احسن» به معناى «حَسَن» بوده و به نيكى و حُسن همه دستورات آن، اشاره دارد.[24] احتمال ديگر اينكه در ميان دستورات، امورى مانند قصاص، مباح و امورى ديگر مانند عفو و گذشت از آن بهتر معرفى شده باشد و قوم موسى(عليه السلام)به عمل به آنچه بهتر است دعوت شده باشند.[25]علامه طباطبايى(رحمه الله) گرفتن أحسن را كنايه از حسن ملازمت در آن امور دانسته و در بيان وجه اين كنايه مىگويد: اگر كسى همواره در كارهايش در پى خوبى باشد، طبعاً از خوب و بد هر چيز و هر عمل، خوب آن را، برمىگزيند و همچنين غريزه زيبا پسند انسان او را وامىدارد تا از ميان خوبها، خوبتر را برگزيند، بنابراين، معناى جمله اين است كه به قوم خود فرمان ده تا از گناهان دورى كرده، حسناتى را كه خداوند به سوى آن راهنمايى مىكند، ملازمت كنند.[26]
خداوند در پايان آيه وعده مىدهد كه به زودى جايگاه فاسقان را به موسى و قومش نشان خواهد داد:«... سَاُوريكُم دارَ الفـسِقين» طوسى و طبرسى به نقل از مجاهد و جبائى مراد از «دارَ الفـسِقين» را جهنّم دانسته و معتقدند كه اين آيه تهديدى است براى كسانى كه با نپذيرفتن سخن موسى و عمل نكردن به دستورات الواح با فرمان خداوند مخالفت كردند.[27] برخى ديگر آن را به خانههاى فرعون و فرعونيان در مصر يا خانههاى عاد و ثمود يا عمالقه در شام تفسير مىكنند كه براى عبرت قوم موسى نمايان خواهد شد.[28] عدهاى ديگر از مفسران در تفسير آيه گفتهاند كه به زودى حكومت و قدرت به دست گروهى فاسق افتاده، بر شما حكومت خواهند كرد.[29]
افكندن الواح:
قوم موسى پس از رفتن وى به ميقات، با حيلههاى «سامرى» از زيورهاى خود، مجسمهاى به شكل گوساله ساخته و به پرستش آن پرداختند. هنگامى كه موسى(عليه السلام) از نافرمانى و سرپيچى قومش آگاه شد، به سوى آنان بازگشت و با توبيخ و مذمت آنها از شدّت خشم الواح را افكند، موى سر برادرش هارون را گرفت به سوى خود كشيد: «ولَمّا رَجَعَ موسى اِلى قَومِهِ غَضبـنَ اَسِفـًا قالَ بِئسَما خَلَفتُمونى مِن بَعدى اَعَجِلتُم اَمرَ رَبِّكُم واَلقَى الاَلواحَ واَخَذَ بِرَأسِ اَخيهِ يَجُرُّهُ اِلَيهِ ...» (اعراف/7،150) از ابنعباس نيز روايت شده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: خداوند موسى(عليه السلام) را رحمت كند. شنيدن، چگونه مانند ديدن است؟ هنگامى كه موسى از خداوند شنيد كه قومش در غياب او فريب خوردهاند، الواح را از روى خشم بر زمين نكوبيد؛ ولى هنگامى كه به سوى آنان بازگشت و انحرافشان را به چشم خود ديد، با شدّت خشم، الواح را بر زمين زد.[30]برخى از مفسران گفتهاند: چون موسى(عليه السلام)فضايل بىشمار امّت محمّد(صلى الله عليه وآله) را از خداوند شنيد الواح را افكند و از خدا خواست تا او را از آن امّت قرار دهد[31]؛ ولى اين تفسير با ظاهر آيه هيچگونه سازگارى ندارد.
گروهى شبهه منافات افكندن الواح و كشيدن موى سر برادر با عصمت را چنين پاسخ دادهاند[32]: ادلّه عصمت اين قبيل اشتباهات را كه ريشه در اختلاف در سليقه دارد نفى نمىكند، زيرا اينگونه امور به حكم خدا مربوط نبوده، بلكه با امور زندگى ارتباط دارد، ازاينرو مفسران براى اين برخورد موسى احتمالات ذيل را بيان كردهاند: ممكن است اين كار موسى براى فهماندن عظمت خطا و انحراف قومش باشد، تا بار ديگر تكرار نشود، يا اينكه هارون را به سوى خود كشيده تا حال قومش را آهسته از وى بپرسد، ازاينرو وقتى هارون ماجرا را براى او بازگو كرد، عذر وى را پذيرفت و برايش دعا كرد: (اعراف/7، 151)
هنگامى كه آتش خشم موسى(عليه السلام) فرو نشست الواحى را كه نوشتههاى آن براى خداترسان مايه هدايت و رحمت بود برگرفت: «و لَمّا سَكَتَ عَن مُوسَى الغَضَبُ اَخَذَ الاَلواحَ وفى نُسخَتِها هُدًى ورَحمَةٌ لِلَّذينَ هُم لِرَبِّهِم يَرهَبون» (اعراف/7،154)
برخى علّت فرو نشستن خشم موسى(عليه السلام)را توبه قومش و برخى ديگر اعتذار هارون مىدانند.[33]
همچنين درباره «فى نُسخَتِها» گروهى از مفسران «نسخ» را به معناى «نقل» گرفته و بر اين باورند كه چون موسى(عليه السلام)از سر خشم الواح را افكند 6 جزء از آن شكسته و تنها يك جزء باقى ماند و «وَ فى نُسخَتِها» يعنى آنچه كه از آن يك جزء نقل شده است[34]؛ ولى به نظر مىرسد در اين آيه «نسخه» از «نسخ» به معناى نوشتن و نسخه به معناى نوشته است، همانگونه كه «خطبه» به معناى «خطاب» است، بنابراين«وَ فى نُسخَتِها» يعنى در نوشتههاى آن الواح براى خداترسان هدايت و رحمت است.[35]
الواح و تابوت:
پس از موسى(عليه السلام)گروهى از بنىاسرائيل از پيامبر خود خواستند تا پادشاهى براى آنان نصب كند تا به فرماندهى وى در راه خدا كارزار كنند. پيامبرشان «طالوت» را به فرماندهى آنان برگزيد و گفت: نشانه سلطنت وى اين است كه «تابوت*» را به شما باز مىگرداند تا مايه آرامشتان شود[36]: «و قالَ لَهُم نَبِيُّهُم اِنَّ ءايَةَ مُلكِهِ اَن يَأتِيَكُمُ التّابوتُ فيهِ سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُم وبَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ ءالُ موسى وءالُ هـرونَ تَحمِلُهُ المَلـئِكَةُ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنين» (بقره/2، 248) «تابوت» صندوقى است چوبى كه در آن چيزى مىنهند[37] و مراد از آن در آيه تابوت بنىاسرائيل است كه موسى(عليه السلام) در واپسين روزهاى عمر خود الواح، زره و برخى چيزهاى ديگر را در آن نهاد و به جانشين خويش، يوشع بن نون سپرد و از آن پس اهميت اين صندوق در ميان بنىاسرائيل بيشتر شد و در همه جنگها براى آرامش آن را به همراه خود برده و بر دشمن پيروز مىشدند.[38] ( => تابوت بنىاسرائيل)همچنين در تفسير «بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ ءالُ موسى وءالُ هـرونَ» از ابنعباس، قتاده، عكرمه و برخى ديگر نقل شده كه مراد از آن خردههاى الواح موسى و عصا و لباس اوست كه در تابوت نهاده بودند.[39]
سرنوشت الواح:
درباره سرنوشت الواح موسى(عليه السلام)مانند بسيارى از پديدههاى تاريخى ديگر نمىتوان به نظرى قطعى دست يافت؛ ولى با تمسّك به رواياتى كه بسيارى از آنها خالى از ضعف نيست گروهى برآناند كه اين الواح در يكى از كوههاى يمن دفن شده[40] يا در زمان موسى(عليه السلام)سنگى آنها را در خود فرو برده و هماكنون نيز در دل آن سنگ نگهدارى مىشود.[41]برخى ديگر گفتهاند: پس از شكستن الواح هنگامى كه خشم موسى فرو نشست، خردههاى آنها را جمع كرد و در تابوت نهاد و اين تابوت همچنان در ميان بنىاسرائيل بود، تا آنكه آن را خوار و بىارزش شمردند و خداوند به سبب اين بىحرمتى آن تابوت را از آنان گرفت[42]؛ همچنين از امام صادق(عليه السلام)روايت شده كه ما اهلبيت(عليهم السلام)وارث الواح موسى هستيم.[43]منابع
بحارالانوار؛ البحر المحيط فى التفسير؛ تاج العروس من جواهر القاموس؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير العياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير القمى؛ التفسير الكبير؛ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب؛ تفسير المراغى؛ تفسير المنار؛ تفسير نمونه؛ تفسير نور الثقلين؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ قاموس قرآن؛ قاموس الكتاب المقدس؛ كتاب مقدس؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ الكشاف؛ لسان العرب؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ واژههاى دخيل در قرآن مجيد؛ النكت و العيون، ماوردى.[1]. تاجالعروس، ج 4، ص 195؛ لسان العرب، ج 12، ص 353؛ التحقيق، ج 10، ص 251 ـ 252، «لوح».
[2]. واژههاى دخيل، ص 366 ـ 367، «لوح»
[3]. كتاب مقدس، خروج 24: 12 ـ 15.
[4]. مجمعالبيان، ج 4، ص 733؛ التفسير الكبير، ج 14، ص 236؛ تفسير المنار، ج 9، ص 190.
[5]. تفسير قمى، ج 2، ص 28؛ جامعالبيان، مج 6 ، ج 9، ص 89 ؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 733.
[6]. الدرالمنثور، ج3، ص548 ؛ الميزان، ج8 ، ص261.
[7]. التبيان، ج 4، ص 539 ؛ نور الثقلين، ج 2، ص 75.
[8]. التفسيرالكبير، ج 14، ص 236؛ البحر المحيط، ج 5 ، ص 169.
[9]. تفسير المنار، ج 9، ص 190.
[10]. التبيان، ج 4، ص 539 ؛ الكشاف، ج 2، ص 158؛ مجمعالبيان، ج 4،ص 733.
[11]. تفسير ابنكثير، ج 2، ص 256.
[12]. الكشاف، ج 2، ص 668 ؛ تفسير ابنكثير، ج 2، ص 256.
[13]. البحرالمحيط، ج5 ، ص169؛ نمونه، ج6 ، ص363.
[14]. التفسير الكبير، ج 14، ص 236؛ البحرالمحيط، ج 5 ، ص 169؛ روحالمعانى، مج 6 ، ج 9، ص 85 .
[15]. كتاب مقدس، خروج 31: 18.
[16]. جامعالبيان، مج 6 ، ج 9، ص 78؛ البحر المحيط، ج 5 ، ص 170.
[17]. جامعالبيان، مج 6 ، ج 9، ص 77؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 733؛ التفسير الكبير، ج 14، ص 237.
[18]. روحالمعانى، مج 6 ، ج 9، ص 84 ؛ الميزان، ج 8 ، ص 245؛ نمونه، ج 6 ، ص 364.
[19]. نورالثقلين، ج2، ص68ـ69 ؛ الفرقان، ج9، ص302؛ نمونه، ج 6 ، ص 364.
[20]. جامعالبيان، مج6، ج9، ص78 ـ 79؛ البحر المحيط، ج 5 ، ص 171؛ الميزان، ج 8 ، ص 245.
[21]. تفسير مراغى، مج 3، ج 9، ص 61 ؛ البحر الميحط، ج 5 ، ص 171؛ الفرقان، ج 9، ص 301.
[22]. تفسير ماوردى، ج 2، ص 260؛ التبيان، ج 4، ص 540 ؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 734.
[23]. تفسير ماوردى، ج 2، ص 260؛ التبيان، ج 4، ص 540 ؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 734.
[24]. مجمعالبيان، ج 4، ص 734؛ نمونه، ج 6 ، ص 365.
[25]. التبيان، ج4، 540؛ روحالمعانى، مج6 ، ج9، ص87 ؛ نمونه، ج 6 ، ص 365.
[26]. الميزان، ج 8 ، ص 246.
[27]. التبيان، ج4، ص540 ؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 734.
[28]. التبيان، ج 4، ص 540 ؛مجمعالبيان، ج 4، ص 734؛ تفسير مراغى، مج 3، ج 9، ص 62 .
[29]. تفسيرقمى، ج1، ص242؛ مجمعالبيان، ج4، ص734؛ الميزان، ج 8 ، ص 246.
[30]. تفسيرعياشى، ج2، ص29؛ الدرالمنثور، ج3، ص564؛ الفرقان، ج 9، ص 317.
[31]. تفسير ماوردى، ج 2، ص 263؛ كشفالاسرار، ج 3، ص 745.
[32]. التبيان، ج4، ص550 ؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 742؛ الميزان، ج 8 ، ص 251.
[33]. مجمعالبيان، ج4، ص743؛ روحالمعانى، مج6 ، ج9، ص 104؛ تفسير المنار، ج 9، ص 214.
[34]. كشف الاسرار، ج 3، ص 745؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 186؛ روحالمعانى، مج 6 ، ج 9، ص 105.
[35]. مجمعالبيان، ج 4، ص 743؛ كنز الدقائق، ج 5 ، ص 191؛ الفرقان، ج 9، ص 324.
[36]. مجمع البيان، ج 2، ص 614 .
[37]. التحقيق، ج1، ص372؛ قاموسقرآن، ج 1، ص 260؛ قاموس كتاب مقدس، ص 237.
[38]. التبيان، ج2، ص293؛ مجمعالبيان، ج 2، ص 614 ؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 758.
[39]. جامعالبيان، مج 2، ج 2، ص 830 ؛نورالثقلين، ج 1، ص 247؛ الفرقان، ج 2، ص 169.
[40]. تفسير عياشى، ج 2، ص 28.
[41]. نورالثقلين، ج2، ص71؛ الميزان، ج8، ص261.
[42]. جامعالبيان، مج 2، ج 2، ص 832 .
[43]. مجمعالبيان، ج 2، ص 614 ؛ بحارالانوار، ج 17، ص 132.